Iran´s Islamic revolution
به فراخور فرارسیدن سی و هفتمین سالگرد رویداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
سى و هفت سال پيــش ، زنى متاهل بود به نام ایران خانم . او همه چيز داشت ، ثروت ، زيبايى ، غرور ... و نگاهی نافذ و تو دل برو و موهایی بلند و چون شب سیاه تا اينکه در يکی از خيابان هاى تهران با پسرى به نام بهمن آشنا شد . جوانى ماجراجو و در ظاهر جــذاب و با افکــار نو . بهمن هميشه به اون می گفت : تو همه چيز دارى ولى تا وقتى آزاد نباشى هيچ چیز ندارى . تو وابسته ای ؛ دل بسته ای؛ خودت نیستی و همیشه
کلمه مبهم آزادى را روى ديوار خانه ی او می نوشت و قلب او را به تپش میانداخت . او آن روز ها جوان بود و به دنبال تجربه هاى تازه ، تصميم گرفت با بهمن همراه شود و به چيزى برسد که فکر می کرد ندارد . در نهايت در زمستانى سرد پس از آنکه شوهرش از او ناامید شد و برای همیشه او را ترک کرد او و بهمن به هم رسيدند و ازدواجشان را در روز بيست و دوم همان ماه جشن گرفتند . کوتاه که بگويم هرچه از زندگیشان که می گذشت بهمن وعدههايش را فراموش می کرد ، اينکه چه بپوشد ، چه بنوشد و حتی چطور زندگى کنم را بهمن تعيين می کرد؛ دستِ بزن هم پيدا کرده بود و او جز آه ؛ جرات اعتراض نداشت . حالا پس از سى و هفت سال او زنى نااميد و درمانده و با نگاهی خسته شده بود و همسایگانش که زمانی با حسرت و احترام به او نگاه می کردند به او لبخند تمسخر می زدند و خیره نگاهش میکردند . درحالیکه بهمن سعی می کرد در میان بغض و اندوه او ، هرسال سالگرد ازدواجشان را با شکوه تر جشن بگیرد و خود را خوشبخت و سعادتمند جلوه دهد . بارها با خودش میگويد اگر من قبل از بهمن آزاد نبودم چطور میتوانستم با بهمن ازدواج کنم؟ امروز از او دخترى مانده است به نام بهار . به بهار میگويد هيچگاه فريب هيچ بهمن و زمستانى رانخورد . به او ميگويد آزادى وقتيست که میتوانى از بودنت لذت ببری و امید به آینده داشته باشی و لبخند واقعی بر گونه هایت جلوه گری کند و فراموش نکن که هيچگاه براى رسيدن به روشنايى اندک ماه ، خورشيدت را نفروشی ... ا
میدان شهياد (آزادی) ١٣٥٧؛جمعیت تهران ٤ میلیون
میدان شهياد (آزادی) امروز ٢٢بهمن ١٣٩٤؛ جمعیت تهران ١٢میلیون
چه کسی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سرنگون شد؟ ا