IMG_9162

2016 > 01

پنجره را باز مى كنم و چشمم به زندگيم مى افتد. روشنايىِ بيرون چنان من را از واقعيت زندگيم به وحشت مى اندازد كه ناخواسته پنجره را مى بندم. ناخرسند از اينكه زندگيم چه كوتاه و زودگذر بود به تاريكىِ درون خانه پناه مى برم. در اين تاريكى مى توانم همچون يك زنده به گور جاودانه شوم اما آن بيرون پيش از آنكه به خودم بيايم در يازده سالگى به قتل رسيدم. هيچكس نفهميد. خودم هم سال ها زمان برد كه فهميدم مرده ام. آدم هاى بزرگ گُمان مى كنند كه فرزندانِ خود را، كودكان را، آموزش و پرورش مى دهند. اما واقعيت آنكه بزرگ ترها كوچك ترها را مى كشند. آنها بچه ها را مى كشند تا همانندِ خود بزرگ شوند و براى اين كشتار به خود مى بالند. روزِ پدر مى گيرند و روز مادر را فرخنده مى نامند و در ساختارِ آموزشى خود به بچه ها، به اين جسدها، ياد مى دهند تا براى پدر و مادر خود هديه ها پيشكش كنند و از مهر آنان به خود سپاسگزار باشند. اين بزرگ ترين دروغِ تاريخ جهان و اين تكرار نسل پشتِ نسل كشتار كه گويى پايانى ندارد، حالم را به هم مى زند.ا

روزنوشت : یادداشت های روزانه

روزنویس : بهمن چهل امیرانی

Latest Posts
واپسین روزنوشت ها

Recent Comments واپسین دیدگاه ها

-

Archive بایگانی

Links لینک ها

Tags برچسب ها

Ett tillfälligt fel har uppstått med Instagramflödet. Var vänlig försök igen senare.